پری کوچک غمگین



این روزا که بگذره، اولین روزی که من و مرتضی توی خونه دو نفره مون نشسته باشیم و دور از همه آدما و حرفا و نگاها و قضاوتاشون باشیم، روی صندلی دو نفره آشپزخونه‌مون میشینم، صداش میکنم، و وقتی که اومد و روبه روم نشست، جلوی چشمش هر چی وکالت نامه و کوفت و فلان باشه پاره میکنم و بهش ثابت میکنم یک کلمه از ای توی اون کاغذا واسه شروع زندگی اهمیت نداره. از همه ی حرررررفایی که دارن بهم میزنن بقیه این روزا براش میگم.

این شبا، وقتی سرمو میذارم روی بالشت و احساس میکنم الانه که از شدت خستگی بیهوش بشم، چشام که روی هم میره مغزم پر از فکر میشه، انقدرررر زیادن که یهو میبینم چند ساعت گذشته و من نتونستم بخوابم، این روزا که باید خوشحال ترین آدم دنیا باشم از اینکه آرزوهام دارن تک تک برآورده میشن اندازه ی یه کوه، غم توی سینه‌م دارم، اتفاقات این چند روزی که گذشت برای من قابل هضم کردن نیست، حرفایی که از نزدیکترین آدمای دنیا شنیدم تو این چند روز تا ابد هضم نمیشن، نبودن مادربزرگم تو
ساعت ٩ شب نهم خرداد خواستگاريمون بود، ديدن مرتضي تو كت و شلوار طوسي با دسته گل قرمز رويايي ترين و زيباترين و دوست داشتني ترين تصوير دنيا بود، الان دم دماي صبحه و هوا داره روشن ميشه، چشام از خستگي داره ميره و تماااام وجودم و فكرم تو خونه مرتضي كنارشه، باور نكردنيه كه تا چند هفته ي ديگه مال هم ميشيم، باور نكردنيه تمااااام اين چند سال و اتفاقاتشون، كاش ساعتا تنتند برن جلو، كاش زود تموم شه اين شباي دوری، داشتنت می ارزه، به همه چی می ارزه، به همه شبای سخت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

انجمن ادبی آفاق بندر ماهشهر example بلاگ Lilian Mary In the name allah گروه رسانه ای سفیر کافه رگا ماجرای یک پسر تنها جهادگران با بصیرت